من عاشقم
من عاشق راه رفتن برروی سنگفرشهای خیابانی هستم
که حسرت دیدن ماشین رادارد
من عاشق دیدن گنجشکهای بازیگوش وچموش روی سیمهای برق هستم
که برای همدیگرسینه ستبر میکنند
من عاشق ابرهایی هستم
که برای باریدن بر طبل میکوبند
آن هنگام که کودکان معصوم از ترس سربر سینه مادرانشان میگذارند
ومادران ترسشان رادر نماز آیات پنهان میکنند
من عاشق قطرههای باران هستم
آن هنگام که در راه برگشتن از مدرسه برصورتت میخورد
وخستگی چند ساعت اجبار کلاس درس را
از تنت خارج میکند
من عاشق
پریدن کبوترانی هستم
که برای پسرکان گستاخ شهری در آسمان نمایش میدهند
وذوق خوردن ارزن رابرای خود چند برابر میکنند
من عاشق
بویدن گلهایی هستم که از روی دیوار همسایه
در حیاط خانه مان سرک میکشند
وبا خود بوی شانه زدن موهای دختر همسایه را می آورند
من عاشق
صدای پیرمرد بقال محله مان هستم
آن هنگام که برای دلتنگیهایش هوره سر میدهد
وآهنگ هزار ساله اجدادش را زمزمه میکند
من عاشق باد هستم
آن هنگام که ریزترین سوراخ خانه را
در سرمای سوزان زمستان پیدا میکند
وبه زیر لحافت سرک میکشد
من عاشق بودن در زندگی هستم
آن هنگام که برای کودکت ناز میکنی وتو را
همچون عروسکش ترو خشک میکند
وشیرین ترین
بوسه های دنیارا برصورت زبرو خشنت میزند
وخندهایش سکوت لبهایت را میشکند
وتوهم برایش لبخند میزنی
من عاشق پدرم هستم
آن هنگام که غم
تمام درختان باغ رادارد
و برای شکفتن جوانه هایشان لحظه شماری میکند
من عاشق مادرم هستم
آن هنگام که تمام شبهادر سجاده
برای فرزندانش دعا میکند
وصبح که خوابهایش را تعبیر میکند
لبخند رضایت برلبانش نقش میبندد
وبه سلامت بودن فرزندانش ایمان دارد
من عاشق بوسیدن هستم آن هنگام که دستان خسته پدر را میبوسی
وآن هنگام که دستان مهربان مادر را میبوسی
وتمام محبتشان را می ربایی
ص...امیدی .....